صبح که از اتاقِ بی روزنِ مسدود
سر می کشد
خروس و چای اش را
دیگر نمی دهد سر آوازی
آن گونه که بود رسم و آیین اش
در شهر من اتفاق مهیب این بود
بیچاره مردی در پی
بانگ وی
یخ کرده چایش بر لب ِ ایوان
هی پرسه گرد، افتان و خیزان.. بود
اما خروس شب انگاری
-در تموج زر خیز ِ اندوهان-
آوازِ مرگِ صبحْ خیزان را
از جوف ِ شکاف شهر
از بَر بود..
لیلا مهدوی
عکس سکوت...
ما را در سایت عکس سکوت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : lmahdavi بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 2 دی 1397 ساعت: 17:18